بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدای مهربون از وقتی کتاب دا رو خوندم خیلی به فکر فرو میرم به اینکه اونا چی کشیدن و چه صحنه هایی رو دیدن صحنه هایی که ما فقط با خوندنشون اشک توی چشمامون جمع میشه ، فکر اینکه زندگی آرومی داشته باشی و یدفعه همه چیز به هم بریزه ، اونقدر اوضاع داغون بشه که بعد از 20 روز شروع جنگ یه دختر 17 ساله با خودش فکر کنه چی به سرشون اومده؟ حتی فکرش هم منو آزار میده و فقط خدا میدونه که اونا چی کشیدن چی کشید وقتی اون دختر جنازه های بی دست و سر رو غسل میداد وقتی مغز متلاشی شده پیرمرد رو دوباره توی کاسه سرش جا میداد وقتی ................. من که یه سوسک رو میبینم دراتاق رو میبندم و فقط جیغ میزنم، اگه جای اون دختر بودم که وقتی در حال رو باز میکرد 10 تا موش هرکدوم به طرفی میرفتن چیکار میکردم؟ من که وقتی 1 طبقه پله رو میام بالا زود شاکی میشم چون خسته شدم اگه جای اون بودم و 7 طبقه پله رو با دوتا بچه بالاپایین میکردم،چیکار میکردم؟ من که وقتی روزی که قرار بود بابام یه کیست ساده رو عمل کنه و بستری شده بود ، توی زیرزمین خونه ضجه میزدم و گریه میکردم که خدایا بابام خوب بشه و با داداشم دعوا کردم که چرا 2 ساعته مارو بی خبر گذاشتی(آخرش هم عملش نکردن) اگه جای اون دختر که باباشو با دستای خودش دفن کرد ، میبودم چیکار میکردم؟ من که نمیتونم به یه زخم خونین حتی نگاه کنم ، اگه جای دختری بودم که توی اون شرایط سر مادرش رو خودش بخیه کرد چیکار میکردم من هیچوقت نمیتونستم دووم بیارم چقدر آدمای صبور و بزرگی بودن نمیدونم شاید اگه الانم شرایطی مشابه اونموقع میبود شاید.... فقط شاید جوونهای نسل سوم هم میتونستن مثل اونا دفاع کنن اما من....نه حالا هر وقت میرم بهشت زهرا یه جور دیگه هستم ، شرمنده ........ وقتی اسم شهید میاد یه نگاه دیگه دارم تا حالا کتابای ازین دست زیاد خونده بودم اما هیچوقت اینجوری نتونسته بودم خودمو تو اون فضا بذارم ، هیچوقت اینجوری نتونسته بودم همدردی کنم شاید بخاطر این بود که باهاش همشهری ام و اخلاقیات و رفتارها و وابستگی هاشون رو خوب میشناختم همیشه وقتی سالروز آزادسازی خرمشهر میشد هیچ حسی نداشتم اما حالا ....... تازه میفهمم چه کار بزرگی کردن و تازه میفهمم خرمشهر را خدا آزاد کرد یعنی چی واقعا خدا آزادش کرد خدا بود که توفیق شهادت رو بهشون داد خدا بود که به یه خواهر 17 ساله اونقدر صبر داد که وقتی برادر 19 سالش رو با صورت خونی دفن میکنه محکم وایمیسته وبهش افتخار میکنه آره اون خدا بود که کمکشون کرد بمونن و بجنگن درحالیکه هفته ها غذاشون زدن نون توی آب بود آره الحق که خرمشهر را خدا آزاد کرد شاید مناسبتی نداشت اینا رو اینجا نوشتم ، اما من حالا این چیزارو میفهمم، شاید دیر باشه اما خوشحالم که ذره ای کوچک حداقل میدونم که چه شرایطی داشتن و با چه مصیبتی با چنگ و دندون این امنیت رو واسه ما نگه داشتن امنیتی که هرروز یکی میکندش سوژه .......... نمیدونم اما حالا دیگه وقتی یاد امام و شهدا رو میشنوم یه جور دیگه ام دست نوشته ای از شهید احمدرضا احدی نفر اول کنکور پزشکی سال 1364 ساعتی قبل از شهادت رو میتونید خر مطلبم بخونید اگه پست قبلی نه قبل تری رو خونده باشید اگه وبلاگ قطعه 26 رو خونده باشی اگه وبلاگ بسیج دانشجویی شهید همت رو خونده باشید میدونید که جمعه 18 تیرماه ساعت 10 صبح توی قطعه 26 گلزار شهدا دعای ندبه ست و بچه های وبلاگی قرار گذاشتن که برن و اگه خدا بخواد و بطلبن من و دوس جونیا هم احتمال زیاد بریم خلاصه اینکه هرکی میاد بسم اله.........
بسم رب الشهدا و الصدیقین:
چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟
چه کسی در هویزه جنگیده؟
کشته شده و در آنجا دفن شده؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده و گذر می کند،
حالا معلوم نمایید، سرکجا افتاده است؟
کدام گریبان پاره می شود؟
کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام .............؟
توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟
چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟
به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟
هیچ می دانستی؟ حتما نه! ...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی
و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟
با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟
اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!
اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی،
اگر جعفر و عبدالله نیستی،
لااقل حرمله مباش!
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |